بردیابردیا، تا این لحظه: 11 سال و 21 روز سن داره

بردیا جوجه ی مامان

بدون عنوان

جوجه ی  ناز نازی ما دوست داره براش لالایی بخونیم تا خوابش ببره.شب که همه ی کاراشو انجام می دیم خونه رو تاریک می کنیم بعدش باباش بغلش می کنه توی خونه می چرخونش و براش لالایی می خونه گل پسر اگه خوابش بیاد سرش رو می ذاره روی شونه باباش ولی اگه لالا نداشته باشه با باباش می زنه زیر آواز انقدر بلند بلند می خونه که روی ما رو کم می کنه مجبور می شیم یه ذره دیگه بیدار نگهش داریم تا خسته شه.بعد از کل این داستانا تازه میاد تو بغل من یه پرس شیر می خوره و من باید براش بخونم این بار دیگه می خوابه. بعضی از لالایی هایی که بردیا دوست داره شاید به درد مامانای دیگه هم بخوره : لالایی کن بخواب خوابت قشنگه        ...
10 بهمن 1392

بدون عنوان

پسرکوچولوی ما روز بیست وهفتم فروردین بدنیا اومد که البته چون عجله داشت دو هفته زودتر اومد پیشمون. ولی از همون اولین روزی که اومد زندگی ما رو عوض کرد انگار که   خدا بهترینای دنیا رو بهت داده باشه خیلی حس خوبیه.بردیا جون صبح خیلی زود توی بیمارستان صارم متولد شد یک ساعت بعد پسر خوشگلم رو آوردن پیشم البته قبلش توی اتاق عمل دیدمش پزشک مهربونم اوردش کنارم و اجازه داد همونجا ببوسمش البته بابا بهنام هم اونجا کنارمون بود و من خیلی آرامش داشتم.وقتی بردیا رو به بخش اوردن همه دورش جمع شدن پسرم مثل برف سپید و آروم بود همش لالا میکرد به زور بیدارش میکردیم که بهش شیر بدم.بعد از ظهرش همه برای دیدنش اومدن.وقتی بیدار شد یکی از پرستارا گفت که فکر ک...
10 بهمن 1392