بردیابردیا، تا این لحظه: 11 سال و 9 روز سن داره

بردیا جوجه ی مامان

بدون عنوان

سلام بازم سلام با تاخیر های طولانی مامان زهره.اینم یه عذرخواهی کوچولو از پسر گلم.مامانی فکر نکنی که مامان تنبلی شدما.خیلی سرم شلوغه.کارای شما و رسیدگی به کارم توی مدرسه و از همه مهم تر رسیدگی خوب به شما وگذروندن وقت با تو عزیزم , کمتر فرصت خالی برام می ذاره. توی این مدت اتفاقای زیادی افتاد که اولیش سفرمون توی مهر ماه بود که حتما عکسای قشنگت و برای دوستای گلت می ذارم .بعدش هم سالگرد ازدواج مامان و باباو مصادف شدنش با هجده ماهگی شما بود. پسر گل منم که هر روز بزرگتر و دانا تر میشه.دیگه تمام کلمه ها رو خودش به تنهایی می گه و حدود ده جمله ی کوتاه رو هم یاد گرفته.اسم تمام دوستاش و بعضی از شاگردای مامان رو که دیده بلده.خلاصه که حسابی شیرین زب...
8 آذر 1393

بــــــــــــــــــــردیا جون دَدَری

تو را دارم ای گل جهان با من است تو تا با منی جان ,جان با من است چو می تابد از دور پیشانی ات کران تا کران آسمان با من است   نمی دونم بچه ها همشون تو این سن اینطوری می شن یا فقط آقا بردیای ما تا این حد ددری تشریف دارن.البته بردیا جون یه جورایی از بدو تولد عاشق بیرون رفتن بودن , که به عقیده ی  آقای پدر از من به ارث برده . خــــــــخخخخ هر وقت بیرون میریم جیگر خان از خوشحالی بال درمیاره فقط هم دوست داره خودش راه بره نه دستشو بگیریم  نه بغلش کنیم . بعد از برگشتن به خونه یک ساعت بعد میره کفشاشو میاره میده به من میگه د در تا حدی که وقتی میریم خونه ی بابا جون اینا چون میدونه اونا حیاط دارن...
20 تير 1393

بدون عنوان

سلام به تمام دوستان خوبم و نی نی های گلشون.ببخشید که چند وقتی سرمون شلوغ بود و تنبلی کردم.از همه ی مامانای خوب ممنونم که به یاد ما بودن. بلاخره روزها با سرعت سپری شد گل پسر ما یکساله شد.وقتی فکر میکنم می بینم که توی این یکسال چقدر با تجربه تر شدم.انگار منم هر روز با بردیا بزرگتر شدم و چیز های تازه ای یاد گرفتم.واقعآ از خدا ممنونم که بهم فرصت مادر شدن رو داد تا بتونم هر لحظه از بودن کنارش لذت ببرم. به روز تولد بردیا نزدیک می شدیم و تو فکر تدارک یه جشن برای یکی یه دونه.تصمیم بر این شد که دو تا جش بگیریم یه بار خانواده ی من ویه بار خانواده ی بابایی تا بتونیم بهتر از مهمونامون پذیرایی کنیم.خدا رو شکر همه چیز عالی بود و توی هر دو مهمونی بهم...
8 خرداد 1393

بدون عنوان

امسال به لطف خدا بهترین عید نوروز رو سه نفری در کنار هم تجربه می کنیم. پسر کوچولوی خوشگلمون هم حسابی آماده ی عید شده.وقتی لباسای کوچولویی رو که براش خریدیم نگاه می کنم کلی ذوق می کنم و چقدر خوشحالم که با اومدنش خوشبختیمون رو کامل کرد. جمعه ی هفته ی پیش برای خرید لباس برای بردیا به تیراژه رفتیم .آقا بردیا که با هر فروشنده ای شروع به بازی کرد. تو بعضی از بوتیکا که کار به دالی موشه هم کشید .دیگه همه بردیا رو می شناختن.وقتی برگشتیم خونه متوجه شدیم یکی از شلواراش بهش تنگه.فردا صبحش با مامان جون و بردیا و توی ترافیک رفتیم و تعویض کردیم.وقتی برگشتیم دیدیم دوباره همون سایز قبلی رو اشتباهی از روی میز فروشنده برداشتیم و اوردیم.خخخخخخخخخخخخخخخ...
21 اسفند 1392

بدون عنوان

بازم یه اتفاق تازه و دوست داشتنی تو دفتر زندگیمون رقم خورد،پسر کوچولومون صاحب یه مروارید سفید توی دهان خوشگلش شده جوجه ی مامان وبابا دندون دراورد ،وقتی متوجه یه مروارید کوچیک توی دهنش شدم یه دنیا ذوق کردم زود به بابا بهنام تلفن زدم بابایی هم خیلی خوشحال شد.قرار شد به مناسبت دندون یه دونه پسر سه تایی بریم ددر ویه جشن کوچولو بگیریم که حسابی اون روز برف بارید و موندیم پشت برف اما ما تسلیم نمی شیم یه ذره که هوا بهتر شه حسابی خوش می گذرونیم این چارت دندونای جوجه ست البته الان که یه دونه داره ولی هر کدوم که دربیاد تو این چارت ثبت می کنم تا براش یادگاری بمونه : قربون پسر خوشگلم بشم که با این دنون تازه مث فرشته ها شده ...
19 بهمن 1392

بدون عنوان

آقا بردیا خیلی به اسباب بازی هاش علاقه داره ، صبح که از خواب بیدار میشه تا چشمای خوشگلش به وسایلش می خوره ذوق می کنه و میره بازی می کنه. من همیشه سعی کردم درمورد مسایل مختلف نی نی ها خیلی مطالعه کنم تا بهترین راه رو برای تربیت گل پسرم انتخاب کنم ، مطمئنم که بیشتر مامانای مهربون این کار رو انجام می دن چون همون طور که می دونیم نحوه ی بزرگ کردن بچه ها با زمان ما خیلی فرق کرده اون موقع ها پدر و مادرا خیلی از دغدغه های الان ما رو نداشتن .مثلا خود من یادمه که وقتی بچه بودم مامانم یه ساعت خاصی رو تعیین می کرد که برم توی کوچه و با دوستام بازی کنم ،انقدر بازی می کردیم که خسته و هلاک برمیگشتیم خونه.ولی الان نی نی های ما کمتر همچین فرصتی دارن و نمی ...
10 بهمن 1392

بدون عنوان

پسر خوشگلم باز چند روزه که سرفه می کنه یه بار چند هفته پیش سرماخورده بود خوب شد ولی بازم سرفه هاش شروع شده و آب مماغش سرازیر.فردا می خوام ببرمش دکتر یکی از آشناها گفت نی نی اونم سرفه می کرده دکتر گفته بیشتر بچه ها ریه هاشون اینطوری شده به خاطر آلودگی هواست.من که سعی می کنم این روزا زیاد بردیا رو از خونه بیرون نبرم بس که هوا بیخود شده تازه وقتی که می خوای بری بیرون باید انقدر تنشون لباس کنی که طفلی ها کلافه میشن خدا کنه زودتر این سرمای الکی تموم شه بچه ها راحت شن.من که دیگه خسته شدم از این سرماخوردگی ها با این که بردیا شیر خودمو می خوره و غذاشم خدا رو شکر دوست داره و خوب می خوره بازم سرما خورده البته پزشکش گفت که نی نی ها  تا قبل ا...
10 بهمن 1392